ورزش چیزه خوبیه
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دیدین که الان نقل مجالس مرد و زن ، بررسی و تجزیه و تحلیل رژیم های لاغریه

ماشالله ما ایرانی ها هم هر کدوم زدیم درِ کون ابن سینا

یکی میگه قبل از غذا آب بخور ، یکی میگه برنج نخور ، یکی میگه نون نخور و............

با یکی از دوستان داشتیم گپ میزدیم و یهو  کره بز ، رفت تو نخ هیکل بنده و شروع کرد به فحاشی که زمانی برای خودت خری بودی و هیکلی داشتی و سه پله ماهیچه رو شکمت بود و .........

خلاصه اینقدر از اون هیکل تعریف کرد که وقتی اون خصوصیات رو کنار هم گذاشتم ، بیشتر اون مردیکه خوشتیپ که تبلیغ ادکلون boss افتادم ولی خودم رو زدم به اون راه که مثلا نفهمیدم که داری مبالغه می کنی

البته این آدم که داشت منو نصیحت میکرد یه موقعی 120 کیلو وزن داشت ولی اینقدر ورزش و رژیم گرفت که به 85 کیلو رسید ولی همین الان که داشت منو نصیحت میکرد داشت دوباره بر میگشت به همون حالت سگ آقای پتیبل کارتون مهاجران 

خلاصه توصیه کلیش این بود که هیچ غذایی رو رد نکن و در حد معقول بخور ولی سعی کن بسوزونی این کالری ها رو

آقا ما هم جوگیر شدیم و گفتیم که از امشب و آخر شب لباس ورزشی می پوشیم و مثل بچه آدم میایم ورزش

شب شد و لباس ورزشی پوشیدم و رفتم که کفش بپوشم که آقای پسر منو که دید ، همچی نگاه عاقل اندر سفیه انداخت به بنده که کجا ؟

همچی لبخند زشت و مغرورانه ای کردم که دارم میرم ورزش

بی همه چیز روش رو اونور کرد که از صدتا فحش بدتر بود که یعنی : برو بابا . تو اینکاره نیستی مشتی

خانم ف هم که قربونش برم بدتر از پسرش تیکه هایی انداخت که فیل رو میخوابوند

خلاصه همچی اسپرت رفتیم تو خیابون و شروع کردیم به دویدن به سمت خونه همون دوستم که توصیه ورزشی کرد که بتونم روش رو کم کنم

تو راه یه چندتایی نگاه تحسین برانگیز از جوون و پیر باعث شد که دچار جوزدگی شده و نزدیک بود با مخ برم تو جوب آب ولی خودم رو کنترل کردم و به سمت غروب آفتاب دویدم درست مثل فیلم راکی که لب ساحل می دوید و دوربین دورش طواف میکرد

ولی ایکاش همه چی اینقدر رمانتیک بود . لامصب کمتر از نیم ساعت نگذشته بود که متوجه شدم دارم مثل پیکان مدل 48 ریپ میزنم . نفسم داشت بند میومد و احساس کردم پاهام همچی دارن ضربدری میزنن . آقا چشمتون روز بد نبینه همچی نصف راه نرفته بودم که شروع کردم به فحش های چارواداری به این دوست دیلاق و نفهمم و همینطور به خودم که : مردیکه ، آبت نبود ، نونت نبود . خوب بشین تو خونه به جای این قرتی بازی ها یه دوتا فیلم ببین و کپه مرگت رو بزار که باید فردا بری سرکار . آخه کی میخوای بفهمی که داری نزدیک 40 سال میشی و دیگه این ژانگولربازی ها به تو نمیاد ؟ ها ؟ کی ؟

خلاصه با هزار بدبختی رسیدم به در خونه دوستم و زنگ در خونه رو زدم و همچی یه خرده نفس عمیق کشیدم و صاف  وایسادم که نفهمه کم آوردم

اومد بیرون و یه خنده خرکی کرد که ای ول ، دمت گرم ، میدونستم می تونی و .........

بعدش گفت : الان پاهات درد می کنه ؟ کمرت چی ؟ نفست بند اومده ؟

یهو تحملم تموم شد و هر چی از دهنم درومد نثارش کردم و اون بی شرف دلش رو گرفت و خندید و گفت که بار اول که نباید دو ماراتون انجام بدی !!!!

خلاصه یه مقدار خندیدیم و من با دلی آرام و قلبی مطمئن ازش جدا شدم و با ادا اطوار بهش گفتم که میخوام تموم راه رو هم با قدم زدن برگردم

سر کوچه که رسیدم و از دیدش خارج شدم ، زرتی خودمو انداختم جلوی یه تاکسی و دربست رفتم خونه خوابیدم تا ظهر فردا

نتیجه گیری : بخواب بینیم بابا . به ما نیومده






:: بازدید از این مطلب : 513
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست